داستان تخیلی درد وجدان

 

 

 

 

 یادم میاد  سالها دوروقتی شوهرم  به روی تخت بیمارستان  بابیماریی سخت  رودر رو بود و برای چند نفس بیشتر با اهریمن مرگ می جنگید  من شیفته مرد جوان بهیاری شده بودم و وقتی در آغوش آن بهیار جوان  در کنار بستر شوهر م مشغول معاشقه بودم  به ناگاه چشمم به چشمان خیره  و شاهد  او افتاد که آخرین تصویر حک شده در ذهنش از این دنیا پرتره تمام قد خیانت همسرش بود تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

 

 

 

 

یادم میاد  سالها دوروقتی  کودک بودم و دانش آموز سال اول راهنمایی پسر بچه ای  بر عکس من  نحیف  و ریز نقش  در کلاس داشتیم که همیشه در طول زنگ تفریح  شاهد  خرید  و خوردن  ساندویچ و تنقلات دیگر بچه ها بود و خودش هیچ وقت  نمی خرید و نمی خورد  و تنها  روزی که او بهر دلیل یک ساندویچ خرید و تصمیم به خوردن آن گرفت  من از سر شوخی و خنده و مسخره  به ناگاه آب دهان (تف) به داخل ساندویچ او انداختم تا او نخورد و من بخورم  هنوز نگاه گرسنه اش در یادم  است . تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

 

 

 

 

یادم میاد  سالها دوروقتی  در خطوط جنگ ایران و عراق  میان منطقه "هور الهویزه" غواص بودم  در یک تک  به نیروهای عراقی تعداد زیادی  از نیروهای  دانشجویی  عراق را که به اجبار به جنگ آمده بودن  اسیر کردیم و تعداد36 نفر از آنها  در موضع مابرهنه  و بی لباس  دو زانو نشسته بر زمین و دو دست بر بالای سر  روبروی من بودن . با شروع تک نیرو های

 

 

عراق  من به دلیل اینکه این 36 نفر دو باره به سمت کشور خودشان باز نگردنند . همه آنها را به رگبار  مسلسل بستم و چهار نارنجک را در میان آنها منفجر کردم و بداخل آب پریده گریختم  تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادم میاد  سالها دوروقتی  زن جوانی بودم و پرستاری از مادر شوهرم که پیر زنی بیمار و اسیر فراموشی بود به  دست من بود. یک روز که از شدت  زحمت  و رنج پرستاری به ستوه امده بودم  بسراغش رفتم و دیدم چند مورچه  خط آب دهان  پیر زن را گرفته  و به دنبال شیرینی بزاقش از صورت و سر و بدن بی دفاعش بالا می روند . ندیده گرفتم و برای ساعاتی خانه را ترک کردم  و وقتی باز گشتم صد ها مورچه را در سطح چشم و سوراخ بینی و گوش پیر زن  بی جان  دیدم . تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

یادم میاد  سالها دوروقتی 

تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

یادم میاد  سالها دوروقتی 

تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

یادم میاد  سالها دوروقتی 

تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

یادم میاد  سالها دوروقتی 

تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

یادم میاد  سالها دوروقتی 

تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

یادم میاد  سالها دوروقتی 

تا مدتی درد وجدان عذابم می داد اما بعد از مدتی فراموش کردم.

 

 

تمام


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 20 آبان 1395برچسب:, | 23:4 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود