فروشنده مترو (2)

  شیبابا
 
شیبابا
 
ای مردم
 
ای مسافران تاریکی
 
ای مترو سواران
 
من از شما گذشتم
 
من سد  هولناک  نگاه شما را شکستم
من از چشمان شما نمی ترسم
من را نظاره  کنید  
من  باکره نیستم 
من گریبان  خود دریدم برای تیر خدنگ نگاه  شما
آی  شیبابا
آی شیبابا
نصف طول واگن را طی کردم زن جوانی با کودکش  صدایم کرد  " آقا یک دونه"  باورم نمی شد هول شدم  دنبال پول خرد می گشته تا باقی پولش را بدهم . دستی از پشت سرم امد و یک بسته را قاپید نگاهم سری بدنبال دست رفت رسید به یک مرد جوان  .
نگاه همان به هم خورد و به من گفت : چرا اینقدر ارزان می دهی ؟
 
یکی از آن دور گفت اینها  مرجوعی و تاریخ گذشته است .
دستی دیگر اینبا از روبرو آمد او هم قاپید  نگاهی کر و گفت: نه تاریخ داره
صدایی آمد گفت پس حتما  قلابی
 
خود را در محاصره نگاه ها دیدم . با خود گفتم لعنت بر
تو شیبابا  ای شیرینی سفت و چقر و لاستیکی

  چی تو را چنین ترسانده  ؟ چه چیز خطرناکی ؟ چه پدیده هولناکی ؟این بود  تمامی  توانایت؟  آن چهره ای که ما در محیط پیرامون خویش  در کمال نا رضایتی از خود باور داریم  چنان مانند یک زره سخت ما را در خود گرفته که شاید بتوان آن را به گوری عمیق و تاریک و قابل حمل تشبیح کرد که تمامی توانایی های زاتی ما را در خود دفن کرده . این همه سرکوب و تحقیر از من خود به خویشتن بلخره کار گر افتاد  و انگار بدون لباس لخت وسط خیابان دویده باشم. دست در ساک دستیم بردم  و چند بسته پاستیل  در دست گرفتم  و درست مانند "هنگام تظاهرات  سیاسی خیابانی  رو در روی ماموران  امنیتی "  اما اینجا رو در روی مردم خسته  گرفتار درگیرهای روزمره  فریاد زدم " پاستیل  پاستیل  پاستیل شیبابا "  بغضم ترکید  شهوتی عظیم  وجودم را گرفت  دچار ارگاسم  روحی شدم  لحظه لحظه رهایی بود  داد می زدم فریاد می زدم.

 


ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 بهمن 1395برچسب:, | 22:48 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود