شیبابا
شیبابا
ای مردم
ای مسافران تاریکی
ای مترو سواران
من از شما گذشتم
من سد هولناک نگاه شما را شکستم
من از چشمان شما نمی ترسم
من را نظاره کنید
من باکره نیستم
من گریبان خود دریدم برای تیر خدنگ نگاه شما
آی شیبابا
آی شیبابا
نصف طول واگن را طی کردم زن جوانی با کودکش صدایم کرد " آقا یک دونه" باورم نمی شد هول شدم دنبال پول خرد می گشته تا باقی پولش را بدهم . دستی از پشت سرم امد و یک بسته را قاپید نگاهم سری بدنبال دست رفت رسید به یک مرد جوان .
نگاه همان به هم خورد و به من گفت : چرا اینقدر ارزان می دهی ؟
یکی از آن دور گفت اینها مرجوعی و تاریخ گذشته است .
دستی دیگر اینبا از روبرو آمد او هم قاپید نگاهی کر و گفت: نه تاریخ داره
صدایی آمد گفت پس حتما قلابی
خود را در محاصره نگاه ها دیدم . با خود گفتم لعنت بر تو شیبابا ای شیرینی سفت و چقر و لاستیکی
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسبها: