در همسایگی گودزیلا-قسمت هفتم

در همسایگی گودزیلا-قسمت هفتم

چی؟!!مامان چی داره میگه؟!قراره من وتنهابذاره وکجابره؟!!
حالش خیلی بدبود...به چشمام خیره شده بودواشک می ریخت...
مهربون گفتم:مامانم بگوچی شده!!توروبه خدابگو...چرامی خوای من وتنهابذاری؟!کجامی خوای بری؟؟؟
نفس عمیقی کشیدوباپشت دستش اشکاش وپاک کرد...بالحنی که غم توش موج می زدگفت:رهاعزیزم...تو...تونمی تونی بامابیای لندن!!
رسماً هنگ کرده بودم!!یعنی چی؟؟!!برای چی نمی تونم باهاشون برم؟؟تنهایی اینجابمونم که چی بشه؟؟!
باتعجب گفتم:حالت خوبه مامان؟؟!چی داری میگی؟واسه چی من نمی تونم باهاتون بیام؟!
-
قربونت برم عزیزم...اومدن توهیچ چیزی پشتش نداره جزاینکه اعصابت وداغون می کنه...جزاینکه حالت وبدمی کنه...اگه توبامابیای بایدشاهدزجرکشیدن ساراباشی...بایدغصه خوردن اشکان وببینی ودم نزنی!!می فهمی چی میگم؟!من توروبهترازخودت می شناسم عزیزدلم...می دونم دیدن طاقت ناراحتی اشکان ونداری...می شناسمت.خودم بزرگت کردم...می دونم نمی تونی حال بداشکان وببینی...توجونت به جون داداشت بسته اس...چجوری می تونی غم وغصه اش وببینی ودم نزنی؟!هان؟!اگه زجرکشیدنش وببینی داغون میشی!!

 

 

 

 

دانلود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 1 آذر 1399برچسب:, | 11:54 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود