آغاز بعثت

آغاز دعوت پیامبر

 

دعوت ایشان که آنطورکه از او خواسته شده بود از خانه وخانواده آغاز شد واولین کسانی که به او ایمان آوردند خدیجه وحضرت علی(ع)بودند.

 

ایشان دعوت خود را بصورت پنهانی شروع نمودند واین دعوت سه سال به طول انجامید وطرفدارانی نیز در این مدت به دست آورد.بعد از سه سال به او دستور شروع دعوت آشکار داده شد واو به علی دستور داد که مقداری غذا وشیر تهیه کند وسپس 45 نفر از سران بنی هاشم را دعوت به مهمانی گرفت تا کار دعوت علنی خود را از آنجا شروع نماید.جلسه شروع شد ولی قبل از اینکه او کار اصلی خود را آغاز کند عمویش ابولهب با سخنان بیهوده آمادگی مجلس را از بین برد.جلسه مجددا روز بعد تکرار شد وایشان پس از پذیرایی سخنان خود را با حمد وستایش خدا واعتراف به وحدانیت او آغاز کرد واز آنان طلب یاری نمود وبه آنها گفت که من خیر دنیا وآخرت را برای شما به ارمغان آورده ام.او از جمع خواست تا کسی را به عنوان نماینده خود انتخاب نماید اما هیچکس به جز علی داوطلب این امر خطیر نشد وآمادگی خود را تا سه بار نیز به حضرت اعلام نمود در نتیجه حضرت ایشان را به عنوان وکیل ووصی بعد از خود انتخاب نمود.

 

مجلس به پایان رسید در حالیکه هر کسی در رد پیامبر سخنی گفت  ونیز ابولهب با حالت مسخره به ابوطالب گفت که محمد پسرت علی را بزرگ تو قرار داد.بعد ازاین ماجرا دستور دعوت عمومی صادر شد.

 

حضرت روزی به بالای کوه صفا رفته وهمگان را جمع کرده وبه آنها گفت که اگر من به شما بگویم در پشت این کوه دشمن کمین کرده حرف مرا باور می کنید ؟مردم جواب مثبت دادند.حضرت در ادامه به آنها گفت من شما را از عذاب الهی برحذر می دارم اما بازهم با اخطار ابولهب مواجه شد وجمعیت که از نیت ایشان آگاه شده بودند متفرق شدند.

 

روزی نیز حضرت وارد مسجدالحرام شد وعده ای را در حال سجده بر بتها مشاهده نمود وآنها را از این کار برحذر داشت اما آنها دلیل کار خود را تقرب به درگاه الهی عنوان نمودند وپیامبر بازهم آنها را از شرک به خداوند ترسانید.اما مردم او را کاهن ودروغگو خواندند.گروهی نیز نزد ابوطالب آمدند ونزد او گله کردند واز او خواستند تا جلو کارهای محمد را بگیرد.

 

پیامبر به دعوت خویش ادامه داد ودر نتیجه مورد خشم وغضب مشرکین قرارگرفت .اینبار نیز قریش به سراغ ابوطالب رفته وبه گفتند:ما از توخواستیم تا جلوی محمد را بگیری اما تواینکار را نکردی .ما طاقت توهین او به خدایان خود را نداریم یا جلوی او را بگیر یا با هردوی شما پیکار خواهیم کرد.ابوطالب محمد را خواست ودر مقابل قریش از او خواست تا دست از کارهای خود بردارد اما رسول خدا گفت :

 

عمو جان به خدا اگر خورشید را دردست راستم وماه را در دست چپم قرار دهند دست از رسالت خود برنخواهم داشت وبا گریه آنجا را ترک کرد .ابوطالب نیز او را صدا زد وبه او گفت که هر چه دوست داری بگو.به خدا قسم من هم از دست از یاری تو برنخواهم داشت.

 

پیشنهادهای قریش به پیامبر

 

دعوت به اسلام مورد پذیرش عده بسیاری از مردم قرار گرفت وقریش با مشاهده این وضع برای مقابله با این تهدید به مشورت پرداختند.سرانجام تصمیم گرفتند مواردی را به او پیشنهاد دهند مثل وعده به مقام ودارایی و... اما رسول خدا به آنها گفت که من برای پست ومقام نیامده ام  بلکه از طرف خداوند فرمان دارم تا دستوراتش را به شما ابلاغ کنم و شما را پند واندرز دهم...

 

کفار اینبار به او پیشنهاد دادند تا در عبادت بتها با آنها شریک شود وآنان نیز در عبادت با او شریک شوند اما سوره کافرون بر پیامبر نازل شد وتکلیف آنها را روشن نمود.

 

بعد از آن کفار تصمیم گرفتند آیاتی را که بت وبت پرستی را مذمت می کند از قرآن حذف کنند اما خداونن این آیه را نازل فرمودند:بگو مرا سزاوار نیست که قرآن را از پیش خود تغییر وتبدیل دهم ،من تنها از ولی پیروی می کنم.

 

اذیت وآزار پیامبر ومومنین

 

وقتی کفار در مسامحه با پیامبر ناامید شدند تصمیم به جوسازی،توهین،تهدید ومسخره کردن او ومسلمانان گرفتند ودر این راه آنقدر پیامبر ومسلمانان را اذیت کردند که پیامبر فرمودند:هیچ پیامبری در راه خدا به اندازه من آزار واذیت ندید.اصحاب نیز از این خوان گسترده کفار بی نصیب نماندند وشکنجه های زیادی را متحمل شدند اولین کسانیکه به شها دت رسیدند پدر ومادر عمار بودند نیز عبدا... برادر یاسر وبلال حبشی نیز زیر شنجه های سنگینی قرار گرفت و...در این هنگام آیاتی بر رسول خدا نازل می شد که باعث کاهش رنج مسلمین می شد.

 

در این اوضاع واحوال بود که پیامبر برای فرار از شکنجه به یارانش دستور هجرت به حبشه را صادر فرمودند.

 

مهاجران حبشه

 

در رجب سال پنجم بعثت یازده مرد وچهار زن به سرپرستی عثمان بن مظعون به طور پنهانی از مکه خارج وبه جده رفته واز آنجا با کشتی خود را به حبشه رساندند.آنها دوماه در آنجا ماندند و وقتی متوجه شدند قریش مسلمان شده اند دوباره آهنگ برگشت نمودند اما متوجه شدند که اسلام آنها نیرنگ بوده ودر نتیجه بیشتر مورد آزارو اذیت قرار گرفتند.

 

مجددا دستور مهاجرت صادر شد واینبار جعفربن ابیطالب سرپرستی آنان را بر عهده گرفت.چون قریش از رفاه وراحتی مسلمین در حبشه آگاه شدند  دو نفر را باهدایایی به حبشه فرستادند تا مسلمانان را با خود به مکه برگردانند در نتیجه این دو نفر نزد نجاشی رفته وشروع به بدگویی از مسلمانان نمودند .نجاشی آنها را احضار کرد ودر مورد دینشان سوالاتی نمود.در این هنگام بود که جعفر برای او توضیحاتی داد ونیز آیاتی از سوره مریم را برایش خواند که بر نجاشی مسیحی اثر گذاشت واو را متاثر نمود.در نتیجه آنان را دست خالی بازگرداند.وقتی قریش با مسلمان شدن بیش از پیش کفار مواجه شدند بیشتر نگران شدند وتصمیم به قتل پیامبر گرفتند.

 

منابع قرآنی:

 

علق:1-5/مدثر:1-7/شعراء:214/حجر:94-95/کافرون:1-6/بقره:214/عنکبوت:2-3/نحل:41-42/انفال:72-75/مائده:82/حدید:28-29

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان پیامبران ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 14 بهمن 1394برچسب:, | 11:47 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود