| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
دانلود جزوه مهندسی نفت (ترمودینامیک 1)
کرم کاسترد
شیر 2 لیوان دسته دار |
|
پودر کاسترد |
2 قاشق غذا خوری |
شکر |
4 قاشق غذا خوری |
خامه |
2 قاشق غذا خوری |
شیرینی نان برنجی
آرد برنج |
500 گرم |
روغن جامد |
250 گرم |
پودر شکر نرم |
175 گرم |
گلاب |
1/3 لیوان دسته دار |
تخم مرغ |
1 عدد |
پودر حل |
1 قاشق غذا خوری |
تخم خرف |
به میزان لازم |
زغفران اب کرد |
1 قاشق غذا خوری غلیظ شد |
سالات ماکارونی
سیب زمینی |
1 کیلو |
کالباس |
250 گرم |
خیار شور |
250 گرم |
سس مایونز |
1 شیشه کوچک |
ماکارونی فرمی یا حلزونی |
نصف بسته 250 گرم خشک |
نمک و فلفل سیاه |
به مقدار لازم |
جعفری |
100 گرم |
آب لیمو |
2 قاشق سوپ خوری |
نخود فرنگی |
1 لیوان دستدار |
دسر مسکاف
شیر |
3 لیوان دسته دار |
شکر |
2/3 لیوان |
ازگل فروشی نشاسته ذرت |
1 قاشق سرپر |
ژلاتین |
1 قاشق چای خوری |
مسکاف |
1 قاشق غذا خوری 1 بسته کوچک یک نفری |
خامه برای تزنین |
3 قاشق غذا خوری |
بستنی ساده وانیلی
شیر |
1 لیتر 1 کیلو |
شکر |
6 قاشق غذا خوری سرپر |
از عطاری ثعلب |
1 قاشق غذا خوری |
وانیل |
1/6 قاشق غذا خوری |
شیرینی نخودچی
آرد نخود |
500 گرم |
پودر شکر یا خاک قند |
250 گرم |
روغن جامد یا کره |
250 گرم |
پودر حل |
1قاشق چای خوری |
پودر پسته |
حدود 1 قاشق غذا خوری |
رمان ترنم
فصل سوم
شب باز با هم صحبت كرديم . گوشي رو داد به خواهر زاده اش .
_ سلام خاله خوبي ؟
_ سلام عزيز دلم تو خوبي ؟
_ مرسي خاله داييمو اذيت نكني
_ حقشه خاله جون!
_ خاله دوستت دارم .
_ فدات شم عزيز دلم منم همينطور
_ داييم گناه داره
_ خاله حقشه خوش گلم
واي خدايا چقدر شيرين زبون بود . الهييييي دلم آب شد ! خوش بحالش چه قدر بهش خوش مي گذره!
رمان ترنم
فصل دوم
سامان رو خيلي دوست داشتم ولي نمي شد بهش گفت . اصلا يطورايي روم نمي شد از وقتي كه جريان خارج رفتنشو گفت بهم ريخته بودم حتي وقتي آهنگاي اون روز رو گوش مي دادم دلم مي گرفت مي خواستم خفه اش كنم !دو روز بود كه ازش تقريبا بي خبر بودم .از صبح اس نمي داد تا آخر شب ! كار داشت آخه . بهشت زهرا بود مثل اين كه . ساعت 7 بهش زنگ زدم گفت يه ساعت ديگه كارامون تمومه مي ريم خونه . يعني خيلي هم كه دير مي كرد بايد 9 خونه مي بود ديگه ! دقيقا تا ساعت 11 ازش خبري نشد . 11 زنگ زدم بهش گفت به قران تازه رسيدم الان اس ميدم . اس داد : عزيزم چه كارا مي كني ؟
_ نمي شود دوستت نداشته باشم . لجم هم كه بگيرد نهايتش اين است كه دفترخاطراتم پر از فحش هاي عاشقانه مي شود ! كامپيوترم خراب شده بود درگيرش بودم .
يكم در مورد كامپيوتر و اينا حرف زديم بهش گفتم كه قبل از 15 سالگي با كسي بودي ؟
_ منظورت اينه كه با كسي دوست بودم؟
_ پ نه پ واقعا چه منظور ديگه اي گرفتي مگه ؟
_ نه رفيق نبودم چطور؟ ( باز گفت رفيق!)
رمان ترنم
فصل اول
هر کاری که می کنم خوابم نمیره. ساعت 3 شبه . همه خوابیدن . نور ماه افتاده توی اتاق خیلی رویایی شده . یاد کیمیا افتادم. الان تقریبا یک ماه میشه که با هم قهریم. سر چیزای بی مورد ...
بذارین اول از خودم بگم! من اسمم ترنم هست . یه خواهر کوچیک تر دارم .16 سالمه و خواهرم 10 سالشه . مامانم دبیره و بابام هم کارمند. شکر خدا زندگی خوبی داریم بدون دردسر ... آهان راستی یه داداش دارم! یعنی یه نفر هست که اندازه ی داداش نداشتم دوستش دارم! اسمش پویاست. خیلی از من دوره فقط عکسشو دیدم حتی از نزدیک هم ندیدمش ! ما سمنان زندگی میکنیم ولی اون تهرانه همه ی بستگانم تهران يا شهرستان هاي اطرافش هستن. مامانم اینا هم تا قبل این که من به دنیا بیام اونجا بودن ولی بعدش به خاطر کار بابام اومدیم اين جا . اینجارو دوست دارم... چون از بچگی اینجا بزرگ شدم جاهای دیگه احساس غریبی می کنم .
از پویا بگم که هنوزم که هنوزه زندگیش واسم مبهمه . مادرش فوت کرده پدرش رو نمیدونم! از حرفای خودش متوجه شدم که به عموش میگه بابا ولی نمیدونم چرا ! می ترسم حالش بد شه اگه ازش بپرسم. آخه مشکل عصبی داره و اگه حالش بد شه به قول خودش عصب دستش می گیره! همیشه ی خدا سر کاره .24 ساعت! سرش کلاه گذاشتن توی کارش اینطوری که خودش میگه 40 میلیون یا بیشتر بدهکاره . راستی یادم رفت بگم! بيست و پنج سالشه! اصلا انگار خونه نمیره و یا دانشگاهه یا سر کار . دانشگاهش هم تاکستانه .یه جایی طرفای قزوین .
حالا بذار از هما و كيميا بگم!! دوستاي صمیمیم هستن و فقط با اونا درد و دل می کنم . یکی از دوستای پویا اسمش امیده . با هما با هم دوستن . خیلی همو دوست دارن...
“تو” را بی دلیل دوست دارم،،،
نه ادعای عاشقی کردی،،،
نه کلمات را به بازی گرفتی!!!
ولی عجیب،،،
رخنه کردی میان هوای شعرهایم!!!
همان دور بمان!!!
نزدیک که بیایی،،،
قواعد بازی آدمها مسموممان میکند!!!
**بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم**
و بنویسم،،،
تا بی خبر بخوانی مرا…!!!!
ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ
ﺳﯿﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﺳﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﺍﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ، ﺷﺐ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺁﯾﺪ
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻩﻫﺎ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ
ﺑﺮ ﮐﻮﻩﻫﺎ ﻭ ﺩﺷﺖﻫﺎ ﻣﯽﮔﺴﺘﺮﺩ
ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺗﺎﺭﯾﮏ، ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﭘﻮﺷﺪ.
ﺳﯿﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﺭﻭﺷﻨﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
به تــــو که میرســـــم …
مکـــث میکنـــــم …
انگـــــار در زیباییــــت
چیـــــزی را جـــــا گذاشتـــــه ام …
مثـــــلا …
در صــــدایت …
آرامــــــش
در چشـــــم هایت زندگــــــی
و…
جاده بهانه است
مقصود چشم توست
من راهیِ توام ای مقصد درست
من راهیِ توام…
با من قدم بزن
همراه من بیا تا شهر ما شدن
این مرز را که باز، در تلخیِ غم است
مهمان به قند کن…
چایت اگر دم است
هر بار تو را می بینم
دلم
باران
بی چتر
می خواهد
باور کن
خدا تو را
از آتش آفرید…
ﺗﻮ ﻣﺠﺎزﺍﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ مرا
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ…
ﻣﻦ
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ…
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺯ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﻫﻤﯿﻦ
ﺍﻧﺒﻮﻩ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ﻫﺎﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﮔﺮﺑﺪﺍﻧﯽ…
به خودم حسودی میکنم گاهی ، که هیچ کس اندازه من تو را دوست ندارد !
خاطرات کودکیم را ورق می زنم و یک به یک عکسها را با نگاهم می نوشم …
عکسهـای دوران کودکیم طعم خوبی دارند …
.
دو نقطههای انتهای SMSهایت را دوست دارم !
دو نقطههایی که سه نقطه نشدهاند از حیا و خواهش نکردن برای ادامه و نقطه نشدهاند از ترس پایان رابطه …
.
می ایستد …
.
.
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ،
ﻓﺼﻞ ﺑﺮگ ﺗﻮﺕ ﻭ ﭘﯿﻠﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ
ﻓﺼﻞ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺷﺪﻥ ﯾﺦ ﺑﺎ ﺁﺏ
ﻓﺼﻞ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻡ
ﻓﺼﻞ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺑﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ !
فصل 7
سامانیان دنده را عوض کرد و گفت
-حقیقت اینه که.....و سکوت کرد....نیکا با حرص ناخنش را جوید و با خودش گفت
-ایش ایکبیری!! زودباش دیگه....میمیری تند تر حرف بزنی؟؟ ژستو ترخداااااا ....
سامانیان ماشین را گوشه ای نگه داشت ...به روبه رو خیره شد و گفت
-حقیقت اینه که من دایی تم!!!
نیکا به یکباره زد زیر خنده!! داییییییییی ......
-استاد راستشو بگین....الان وقت شوخی نیست.....
سامانیان با تاسف سری تکان داد و عینک ته استکانی اش را برداشت......کاملا به سمت نیکا برگشت و گفت
-به من میخوره مردم آزار باشم....
لبخند نیکا خشکید!! یعنی استادش دایی شه که
فصل 6
در آینه قدی نگاهی انداخت....دکلته ای همرنگ چشماش که یقه اش با نگین هایی به رنگ آبی پررنگ تزیین شده بود...با اینکه تزیین این لباس فقط همین نگین ها بود و پایین تنه دکلته ساده ی بود ولی باز هم بخاطر خوش دوخت بودن لباس نیکا زیبا و افسانه ای شده بود...لباس چنان به نیکا می آمد که باعث شد لحظه ای به معین شُک وارد شود....نگاه معین از لباسش به موهای نیکا رفت.....نیکا موهای خرماای اش را بالای سرش بسته بود ....تک صرفه ای کرد و معین به خود آمد....
-حاضری؟
-آره
نیکا به کت و شلوار خوش دوخت معین که او را بیش از پیش جذاب تر کرده بود نگاه کرد....لبخند محوی گوشه ی لبش جا گرفت و به سمت در رفت...
*****
از ماشین پیاده شد و به سمت در نیکا رفت...در راباز کرد و به نیکا کمک کرد از ماشین پیاده شود....نیکا با لبخندی زیبا تشکر کرد و منتظر ایستاد تا معین در را ببندد.....در همین حین گوشی اش زنگ خورد
-الو
فصل 5
از این دنده به آن دنده شد و به معین و حرف هایش فکر میکرد.....نمیتوانست درست تصمیم بگیرد.....از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت....باید خیلی زود دستشویی میرفت....همه جا تاریک بود و در تاریکی شب چیزی دیده نمیشد....به سختی از پله ها پایین آمد و به سمتی که فکر میکرد دستشویی است رفت....سلانه سلانه قدم برمیداشت....ناگهان به یکی برخورد کرد....سر بلند کرد و با دیدن سیامک جا خورد....با صدایی که میلرزید گفت
-س..سسلام دیووونه ترسیدم....
سیمک لبخندی زد و گفت
-از کی من؟؟ یعنی من اینقد وحشتناکم؟
نیکا خنده ای کرد و گفت
-هی بگی نگی!!!
فصل 4
به طرف اشپزخانه رفت لیوانی برداشت و مستقیم سر یخچال رفت.
پارچ را بیروون اورد.لیوان اب را یک نفس سر کشید و لحظه ای چشمانش را بر هم گذاشت تا افکارش را سر وسامان دهد.
امروز شاهین تمام اعصابش را به هم ریخته بود.
با حرص لیوان را روی میز کوبید و به طرف اتاق به راه افتاد.از پله ها که بالا می رفت چراغ ها را خاموش کرد.وارد اتاق شد.نیکا جلوی اینه نشسته بود و ارایشش را پاک می کرد. نگاهشان لحظه ای در اینه به هم گره خورد.بی توجه به طرف دراور رفت و تی شرتی بیرون کشید.
لباسهایش را عوض کرد.تی شرتش را به تن می کرد که نیکا به طرفش امد.از پشت سرش را روی شانه اش گذاشت و گفت:معین من...
-:چیزی نگو نیکا.