| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
عشق بی آلایشم را در نگاهم ببین
خاطرات تلخ و شیرینم کنارم بشین
ای که مجنونی و دنیای منی فتانه
همدم امروز و فردای منی
من شریک دشت غم های توام
من عروس عشق و لیلای توام
ای که دنیای منی دستم به دامان تو
این شب زیبنده را با تو به سر می کنم فتانه
بار دیگر با تو در رویا سفر می کنم
بار دیگر با تو در رویا سفر می کنم
همدم امروز و فردای منی
من شریک دشت غم های توام فتانه
من عروس عشق و لیلای توام
من عروس عشق و لیلای توام
یارو زبونش میگرفته،
میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟
کارمند داروخونه می گه:
دیب دیگه چیه؟
یارو جواب می ده: دیب
دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما
تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب،
دیب!
طرف میبینه نمی فهمه،
می ره به رئیس داروخونه می گه.
اون میآد می پرسه: چی
میخوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه
چیه؟
یارو می گه: بابا دیب
دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه:
تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا.
خودم دائم مصرف دارم. شما نمیدونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری میکنه،
نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه.
یکی از کارمندای داروخونه
میآد جلو و می گه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره.
فکر کنم بفهمه
این چی میخواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی
مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع
برش داره بیارتش.
میرن اون کارمنده رو
میارن. وقتی می رسه، از یارو میپرسه: چی می خوای؟
یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: که این
ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو میگه: آره،
همونه.
کارمند میگه: داریم! چطور
نفهمیدن تو چی می خوای!؟
همه خیلی خوشحال شدن که
بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی
یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون
کارمند و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
میپرسن: دیب؟ دیب دیگه
چیه؟
می گه: بابا همون که این
ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می
گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد.
آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!
.
.
.
.
*دلم خنک شد، آخر نفهمیدین دیب چیه*
اخش گفتم که از تیمارستان مزاحم شدم
گذشته هایت را ببخش
زیرا آنان همچون کفش های کودکی ات نه تنها برایت کوچک اند
بلکه تو را از برداشتن گام های بزرگ باز می دارند
آخرهای فصل پاییز یه درخت پیروتنها
تنها برگی روی شاخش مونده بود میون برگها
یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی درکنارم
آخه من میون برگهافقط تنهاتورودارم
وقتی برگ درخت رو میدیدداره ازغصه میمیره
با خدا رازونیازکرداون روازدرخت نگیره
بادلی خردوشکسته.گفت نذارازاون جداشم
ای خداکاری بکن که تا بهارهمین جاباشم
برگ توخلوت شبونه ازدلش با خدامی گفت
غافل ازاینکه یه گوشه بادهمه حرفاشو میشنفت
باداومد باخنده ای گفت:آخه این حرفهاکدومه
با هجوم من روشاخه عمرهردوتون تمومه
یه دفعه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوان
سیلی زدبه برگ وشاخه تا بگیره ازدرخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید وچسبید
تاکه باد رفت پیش بارون.بارون هم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعدوبرقم می سوزونمش تاریشه
تا که آثاری نمونه دیگه ازدرخت وبیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد آخه این کارخدا بود
هرکی زندگیش رو باخته دلش از خدا جدا بود
ّﭘّﯿّﮑّﺎّ♛ﺑّﺮّﻩّ♛ﺑّﺎّﻻّ...
ّﺑّﺰّﻥّ♛ﺑّﻪّ♛ﺳّﻼّﻣّﺘّﯽّ♛ﻫّﻤّﻪّ♛ﺍّﻭّﻧّﺎّﯾّﯿّﮑّﻪّ♜ﻗّﺒّﻼّ♜ﺑّﻮّﺩّﻥّ♜ﻭّﻟّﯽّ♜ﺩّﯾّﮕّﻪّ♜ﻧّﯿّﺴّﺘّﻦّ♜
♜ﭼّﻮّﻥّ♜ﺩّﯾّﮕّﻪّ♜ﺍّﻭّﻧّﺎّﯾّﯽّ♜ﻧّﯿّﺴّﺘّﻦّ♜ﮐّﻪّ♜ﻗّﺒّﻼّ♜ﺑّﻮّﺩّﻥّ...
ّﺳّﻼّﻣّﺘّﯿّﻪّ♜ﺭّﺩّ♜ﭘّﺎّﻫّﺎّﯾّﻪّ♜ﺭّﻭّ♜ﻗّﻠّﺒّﻤّﻮّﻥّ...
ّﺳّﻼّﻣّﺘّﯽّ♜ﺍّﻭّﻧّﺎّﯾّﯽّ♜ﮐّﻪّ♜ﻣّﯿّﺨّﻨّﺪّﻥّ♜،ﺍّﻣّﺎّ♜...
ﯾّﻪّ♜ﻋّﻤّﺮّ♜ﺑّﻐّﺾّ♜ﺩّﺍّﺷّﺘّﻦّ♜ﻭّ♜ﻫّﯿّﭽّﮑّﺲّ♜ﻧّﻔّﻬّﻤّﯿّﺪّ...
ّﺳّﻼّﻣّﺘّﯽّ♜ﺍّﻭّﻧّﺎّﯾّﯽّ♜ﮐّﻪّ♜ﺑّﺮّﺍّﯼّ♜ﺭّﻓّﺘّﻦّ♜ﺍّﻭّﻣّﺪّﻩّ♜ﺑّﻮّﺩّﻥّ...
ّﺳّﻼّﻣّﺘّﯽّ♜ﺍّﻭّﻧّﺎّﯾّﯽّ♜ﮐّﻪّ♜ﺣّﺮّﻣّﺖّ♜ﻧّﻮّﻥّ♜ﻭّ♜ﻧّﻤّﮏّ♜ﮐّﻪّ♜ﻫّﯿّﭻّ♜!!
♜ﺣّﺮّﻣّﺖّ♜ﺧّﺎّﻃّﺮّﺍّﺗّﯿّﻢّ♝ﮐّﻪّ♝ﺑّﺎّﻫّﺎّﺷّﻮّﻥّ♝ﺩّﺍّﺷّﺘّﯿّﻤّﻢّ♝ﻧّﮕّﻪّ♝ﻧّﺪّﺍّﺷّﺘّﻦّ...
ّﺳّﻼّﻣّﺘّﯽّ♝ﺩّﺧّﺘّﺮّﯼّ♝ﮐّﻪّ♝ﺑّﻪّ♝ﻋّﺸّﻘّﺶّ♝ﮔّﻔّﺖّ♝:ّ
♝ﺍّﮔّﻪّ♝ﺑّﻤّﻮّﻧّﯽّ♝ﻣّﯿّﺸّﯽّ♝ﺑّﺎّﺑّﺎّﯼّ♝ﭘّﺴّﺮّﻡّ♝ﻭّ♝ﺍّﮔّﻪّ♝ﺑّﺮّﯼّ♝ﻣّﯿّﺸّﯽّ♝ﺍّﺳّﻢّ♝ﭘّﺴّﺮّﻡّ...
ّﺳّﻼّﻣّﺘّﯽّ♝ﺍّﻭّﻧّﺎّﯾّﯿّﮑّﻪّ♝ﺩّﻭّﺳّﺖّ♝ﺩّﺍّﺷّﺘّﯿّﻢّ♝ﻣّﺎّﻝّ♝ﻣّﺎّ♝ﺑّﺸّﻦّ♝ﻭّ
♝ﺟّﻠّﻮّ♝ﭼّﺸّﻤّﻤّﻮّﻥّ♝ﻣّﺎّﻝّ♝ﯾّﮑّﯽّ♝ﺩّﯾّﮕّﻪّ♝ﺷّﺪّﻥّ
بزرگ میشوی
عاشق میشوی
دل میبندی
تنت را برایش عریان میکنی
نه از روی هوس
وقتی دلش را زدی میرود...
و تو میمانی و خودت...
آن زمان تو یک هرزه ای و او کمی دختر بازی کرده
.
میترسم از دخترایی که شرم و حیا ندارن ..اینایی که هر روز با یکی می پرن
اینایی که افتخار میکنن با چنتا پسر دوستن
اینایی که الگوشون شده جولی و لوپز
اینایی که چپ چپ نگاه کردن پسرارو کلاس میدونن و کلی کیف میکنن
اونایی که خجالت میکشن با مامانشون تو خیابون راه برن ..
اینایی که بخاطر یه پسر، هزارتا دروغ به پدر مادرشون میگن ..
اینایی که از احساسات بویی نبردن ..
اینایی که ظرافت زنونه ندارن ..
اینایی که بد دهنن ..
اینایی که شیطنتو با هرزگی اشتباه گرفتن ..
اینایی که به جای شیطنتای دخترونه، کارشون شده تیغ زدن ، و دنیاشون شده مدل ماشین و پول و شارژ ..
میترسم ..
میترسم از دخترایی ک دیگه دختر نیستن ..
همیشه یادت باشه جنس ارزون مشترشیم زیاده و اینم بگم یه هورمونی تو پسر هست که اگه دوزش بزنه بالا به خر ماده ام رحم نمیکنه
بانو .. قدر خودتو بدون .. خیلی بیشتر ازینا می ارزی
بــآنـوے ســرزمین مــن..ارزش خــودتــــو بــدون.!بدون کــــﮧ تــــو قــرآره...لیــلــےشــیریــن پــرنسسو...تمـــآم هستـــے یکــ مـــرد بــاشـے !قــرآره چشـمآت گــرمآ بــخش مـــردے بـــآشه!قــرآره آغــوشتـــ لطیفـــ تــریـن جــآیگــاه مـــردے بـــآشه ! !قــرآره مــوهــآتـــ \"نـــوازشگـــر\" بـــے خــوآبــے هــآے مـــردے بـــآشه ! ! !قــرآره شخصیتتــــ اوج غــرور مـــردے بـــآشه!بـــــانــو ...تـــوزیبــآتریــن لطیفـــ تریــن با احســـاس تریــن و پـــآکــ تریــלּمـــوجود ایــن کـــره خــآکــے هستـــے!
{ارزش خــودتــــو بدون
متن زیباییه...بعد خوندن کامنت هم بذارید
روسریت را سفت ببند
لباسهایت پوشیده باشد...
ارایش نکن اگر راه دارد زیبا هم نباش
دخترک پنهان کن خویش را..
اینجا ایران است...
در دانشگاه هزاران خواستگار داری ولی تنها خواستگار یک شبند...
در خیابان هزاران راننده ی شخصی داری امامقصد همه
مکان خالیست و بس...
کمی که فکر کنی لرزه بر بدنت مینشیند...
دخترک اینجا چشمها گرسنه تر از معده هاست ...
سیراب شدن چشمها خیال باطل است...
از دید مردم اینجا اگر زشت باشی هرزه ای...
اگر زیبا باشی فاحشه ای...
اگر اجتماعی برخورد کنی میگویند
خراب است ..
اگر سرد باشی میگویند
قیمتش بالاست..
دخترک اینجا زن بودن دل شیر میخواهد..
این جا باید مرد باشی تا بخواهی زن باشی...
امروز تو تقویم هخامنشی روز پسره…
ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭکــ
تقدیم به همه ی پسردارا ….روز پسر مبارک
امروز تو تقویم هخامنشی روز پسره…
ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭکــ
بابایی های اینده
سلطان غــرورا
تکیه گاهای محکــم
غیرتیـــای خواستنــی
تـه ریش دارا
گــُل پسـرا
که دنیاشون
پر از پیراهــن و شلواره
پر از کتونی و کالج و ادکلن
قربون صدقه هایی که از مادرشون میرن
چشم غره هایی که به باباهه میره
صاحب تلفن های ۱ دقیقه ای
عاشقهای مطلق مامانا
ابهت دستهای مردونه
سر گذاشتناشون روی پای مادر
عاشقان سیب زمینی سرخ کرده
آهنگ گوش دادنای نصف شب,تو اتوبان
با ناراحتی ﺑﻪ یه عکس نگاه کردن
دوش گرفتنای ۵ دقیقه ای
قولهایی که وقتی میدن رد خور نداره
کلمه های رمزی که فقط خودشون معنیشو می دونن
دنیای پسراشاید پر از غصه های یواشکیه
ولی،
پر از عشقه که اخرش به مامانشون ختم میشه
اهای پسردارا…
روز پسرتون مبارک
عاقبت به خیر شن
ایشالا
دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سر تر است
پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید
روز دختر مبارک
پروفسور مجید سمیعی، سرشناس ترین جراح مغز و اعصاب دنیا، در تاریخ 29 خرداد سال 1316 در تهران به دنیا آمد و تا پایان دوران دبیرستان در ایران زندگی کرد. او پس از اتمام دوره متوسطه راهی کشور آلمان شد و در دانشگاه ماینتز در رشته پزشکی تحصیلات خود را ادامه داد.
مجید سمیعی در سال 1970 میلادی (1349 هجری شمسی) موفق به دریافت عنوان دانشیاری رشته جراحی مغز و اعصاب شد و سمت معاونت دپارتمان جراحی مغز و اعصاب دانشگاه ماینتز را در اختیار گرفت. پروفسور سمیعی هم اکنون ریاست مرکز بین المللی علوم اعصاب در هانوفر آلمان را بر عهده داشته و عضو افتخاری بسیاری از آکادمی های ملی علوم پزشکی و همچنین جوامع بین المللی جراحی مغز و اعصاب است.