ممکن بودباز شود . سفر به فضا دیدن "زمین مادر" از بیرون . دیدن و فهمیدن  زادگاه حیات و  جان و فکر و اندیشه  و مرگ و زندگی نه از درون  بلکه  با فاصله ای از بیرون . دیدن زادگاه و گهواره و مادر بشریت از منظر دیگر . آن گوی  آبی  رنگ و سبز و قهوه ای و سفیده بغایت زیبا و دلفریب  . تمرینات  و آزمایشات  سخت و گاهی مرگبار  همچنان بدون وقفه  ادامه داشت و قطع نمی شد .  ساعتها در میان زمین و آسمان  از پا آویزان بودن و روز های پی در پی در اعماق استخر  غوطه ور بودن در مخازن تنگ و تاریک بدون حرکت و فشارهای متفاوت هوا و گرما و سرمای شدید را تحمل کردن.  تمرین انجام کار های بظاهر ساده شخصی مانند استحمام و دستشویی و غیره در فضا  .بعد از دوسال تمرین و آموزش  تحصیل سخت  روز موعود  برای من فرا رسید  . پرواز به ایستگاه  فضایی در مدار زمین  اما نه یک ایستگاه فضایی رسمی مانند "میر " ویا "ایستگاه بین المللی آزادی"  بلکه یک  ایستگاه فضایی مخفی و بی نام ونشان در ارتفاع 430 کیلومتری زمین .  به مرور زمان من فهمیدم  پروژه و تیم آموزش دهنده و آموزش  گیرنده ای که ما عضو آن بودیم  یک طرح  و پروژه تماما  مخفی بود متشکل از فضانوردانی از نژاد و ملیتهای مختلف . این پرواز مداری سه سر نشین داشت عبارت از خود من حسین مرادی از ایران,"ناگویان  داعونگ" از ویتنام,  "بابو  تاراس" از  موزابیک که  توسط یک موشک "سایوزتی ام ای 9"انجام شد . در یک بعد از ظهر پاییزی بعد از 56 ساعت تاخیر به دلیل باد و شرایط جوی نامناسب  کپسولی که ما سه نفر در آن قرار داشتیم سوار بر موشک پر قدرت "سایوزتی ام ای 9" که با یک غرش مهیب سطح زمین را آرام  ترک کرد . در یونیت خود در یک فضای تنگ به همراه "ناگویان "و "بابو" در حالتی بین نشسته و خوابیده  از میان کلاه فضانوردی و دریچه  کپسول  شعاع نور غروب پاییزی و آسمان آبی را می دیدم درست انگار از درون دریچه زیر زمین "عمه معصومه " آسمان پاییز  تهران را می دیدم .غرش سایوز  مانند نعره یک دیوانه زنجیری بود که قصد رهایی خود را داشت با تمامی وجود به لرزه در امدم  حس می کردم تک تک سلولهای بدنم بلرزه در امدنند و از هم جدا می شوند شدت شتاب  پرواز وزنم را هر لحظه بیشتر می کرد به درون صندلی پرواز  خودم فرو می رفتم درست انگار تنم سوزن است و در پارچه ای  فرو می رود پوست و عضلات صورتم از شدت شتاب تغییر فرم داده بود قورت دادن آب دهان غیر ممکن . تو گویی غولی  مهیب و عظیم نعره کشان من را در آغوشش می فشرد و شدت ترس  "فرشته  نجات بخش ترس" را بی بال و پرساخته بود  و استیصال به هر طرف  جست خیز می کرد . توانایی حرکت انگشت خود را نداشتم و بند بند  وجودم با صندلی پرواز یکی شده بود وتماما چسبیده بودم به آن  . گذر زمان بشدت کند شده بود  این "دیو" دیوانه قصد رها کردن نداشت . ودر نهایته ترس و خورد شدگی َ. یک  رهایی مطلق وجودم را تسخیر کرد و برای اولین بار" بی وزنی فضایی" را تجربه کردم .قبلا با غوطه وری  در آب ودر هواپیمای با شتاب منفی پرواز کردن  سعی در شبیح سازی آن داشته ام اما  معنی واقعی بی وزنی در فضا است  رها از جاذبه زمین  رها از فشار آغوش  مادری مهربان . که از ابتدای زندگی  همه ما لحظه به لحظه آن را تجربه کردیم و حتی  لقاح  و نطفه  مان  در آن جاذبه امکان اجرا داشته  .  دیدم آن آسمان  شفاف  و قیر گون را با میلیاردها ستاره در خشان در آن و همان توپ زیبا را.

 

 

 

 

ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395برچسب:, | 21:17 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود