افسونگر 18

با صدای امیر عرشیا از فکر خارج شدم:- یادمه قبل از اینکه بیای در شرف ازدواج بودی ... می تونم بدونم چی شد که به هم خورد؟سعی می کرد ولوم صداش رو در حدی نگه داره که من عصبی نشم ... باز دوباره چشمامو بستم ... می دونستم که یه روز در مورد این جریان مجبور به توضیح می شم ... با این حال گفتم:- نه نمی تونی بدونی چون به تو ربطی نداره ...- افسون!- فرض کن مرد ... - اگه خفه بشه خیلی راحت ترم ...چشمامو باز کردم و بی توجه به صدام که حسابی بلند شده بود گفتم:- فعلا که اگه تو خفه بشی خیلی بهتره !یه لحظه همه جا سکوت شد ... همه سرها چرخیده بود سمت ما دو نفر ... قبل از اینکه کسی فرصت کنه حرفی بزنه خودم رو با عصام کشیدم بالا و راه افتادم سمت اتاقم ... ***یک ماه دیگه هم گذشت ... روز به روز افسرده تر می شد ... فکر دنیل لحظه ای راحتم نمی ذاشت ... مگه نمی گفتن از دل برود هر انکه از دیده برفت؟ پس چرا دنیل از دل من نمی رفت؟ بلکه روز به روز بیشتر خودشو به دیواره های دلم می چسبوند ... داشتم تو حیاط قدم می زدم ... اما همه فکرم دنیل بود ... رفتم سمت نیمکتی که دنیل روش نشسته بود ... نشستم و پاهامو دراز کردم ... هنورم پام هر از گاهی تیر می کشید ... تازه از گچ خلاص شده بودم ... صدای نادیا از پنجره سرم رو به اون سمت چرخوند:- افسون! بیا تو ... سرما برای پات خوب نیست ....سرمو تکون دادم و گفتم:- می یام ...نادیا که رفت تو خیره شدم به آب حوض ... هوا سرد بود اما نه اونقدر که یاد و خاطره دنیل نتونه وجودمو گرم کنه ... دلم براش خیلی تنگ شده بود ... خیلی زیاد ... زده بود به سرم قید همه چیو بزنم و برگردم انگلیس ... چی کارم می کرد؟ فوقش دوباره منو به زور بر می گردوند ... مهم نبود! مهم این بود که می تونستم ببینمش ... از جا بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن ... پای شکسته ام هنوز رروی زمین کشیده می شد ... - افسون ...-

 

 

 

 

 

 

دانلود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 23 آبان 1399برچسب:, | 13:6 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود